شبح زیبای تو
کلبه باران

وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد

من شب را باتو دوست دارم ولی خیلی وقته شب را نیز دوست ندارم؛‌چون ماه تاریکی شب را نمی زداید

از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی،

نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم.

ازنگاهت تندیسی می سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.

عقربه های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند
 
اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست
 
وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم  رؤیا ها،‌ من ماندم و اشک های التماس
 
من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی
 
صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم
 
به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت
 
‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.
 
لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری
 
باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست
 
اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت
 
بهار با باران اش زیباست اگر بارانی نبارد بهار پاییز میشود وفصل خزان
 
بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند
 
 شکایت ها در نهان دارد و می داند
 
که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم
 
آرام نمی شوم مثل بچه ها ی لجوج بهانه نبودنت را میگیرم
 
آخه خودت میدانی وقتی نباشی درتاریکی شب گم می شوم
 
شب های بارانی باتو زیباست
 
شب که فرا می رسد شبح زیبای وجودت همواره آرام بخش روح وجسمم می شود
 
انگار که بامنی پیشم هستی وحس ات میکنم
 
 عکس


نوشته شده در 16 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت